ذهن من باغچه است گل در او باید کاشت ور نکاری گل من علف هرز در آن می روید زحمت کاشتن یک گل سرخ کم تر از برداشتن هرزگی آن علف است گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز فراهم نشود بی گل آرایی ذهن نازنین آدم؛ آدم نشود
ای جان جانان ای درد و درمانهرگز نمیگویم نرودانم که ویران خواهم شد آساناما نمیگویم نروبی تو نشستن پایان ندارد،دردی که دارم درمان نداردحتی نمیجویم راهدیدی چه کردی با برگ و بارمراهی به جز دل کندن ندارماما نمیگویم آهای جان جانان ای درد و درمانهرگز نمیگویم نرودانم که ویران خواهم شد آساناما نمیگویم نروحرف دل نوشته ...
ذهن من باغچه است گل در او باید کاشت ور نکاری گل من علف هرز در آن می روید زحمت کاشتن یک گل سرخ کم تر از برداشتن هرزگی آن علف است گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز فراهم نشود بی گل آرایی ذهن نازنین آدم؛ آدم نشود